این داستان:

خدا همیشه کنارته …

بعد از 9 سال! خدایاشکرت! این همه دوندگی بی ثمر نبود...
اینجا همیشه امید هست

دوسال از ازدواجمون گذشته بود اما هیچ خبری از بچه نبود … با شوهرم مشورت کردم و تصمیم بر این شد که دکتر برم تا معلوم بشه مشکل چیه که بچه دار نشدیم. اول توی شهرخودمون، دکتر رفتم. برام عکس رنگی، سونو و آزمایشات کامل نوشت و بعد از انجام همه این ها، گفتند که من مشکلی ندارم.

 بعد گفتن که شوهرتونم بایدآزمایش بده. اولش شوهرم خجالت میکشید، ولی با اصرارخواهراش رفت انجام داد. وقتی جواب آزمایش شوهرم اومد، دکترگفتن مشکل ازشوهرتونه و شما اصلا بچه دار نمیشین. بعد یه دکتر توی مشهد بهمون معرفی کردند.

 خلاصه ما اومدیم مشهد و این دکترهم گفت شما حتی با عمل هم بچه دار نمیشین!

دیگه داشت دنیا روی سرم خراب میشد… همش کارم گریه بود… یه مدت هم بیخیال دکتررفتن شدیم. تا اینکه با توصیه و معرفی یکی از فامیل، به یه دکتردیگه تو شهرخودمون مراجعه کردیم. ایشون گفتن اصلا جای نگرانی نیست. من قول میدم با عمل، مشکل شما حل بشه.

شوهرم واریکسل دوطرف داشت که تعداد اسپرم هاش خیلی کم بود. چهل روز بعد از عمل، شوهرم دوباره آزمایش داد. تعداد اسپرم هاش شده بود ۱۵۰ میلیون! دکترخودش خیلی خوشحال شده بود. میگفت من خودم هم فکر نمیکردم به این تعداد برسه.

چندماه صبرکردم اما بازم باردار نشدم. دوباره رفتم دکتر. گفت شما خودت باید یه بار دیگه آزمایش بدی. جواب آزمایشم رو که برای دکتر بردم، گفتن تنبلی تخمدان داری و باید دارو استفاده کنی.

یکسال مرتب دکتر میرفتم اما انگار فایده ای نداشت. پیش چندتا دکتر دیگه هم رفتم، بازم نشد. حتی ازداروهای گیاهی خیلی زیادی استفاده کردم اما بی نتیجه بود.

حالا پنج سال بود که داشتیم تلاش میکردیم بچه دار بشیم اما ناکام مونده بودیم. بالاخره یکی ازدکترها بهم گفت تو دیگه نمیتونی طبیعی باردار بشی و باید بری مرکز درمان ناباروری.

 اون موقع ها همه هزینه ها آزاد بود. ما بیمه تکمیلی هم نداشتیم. هیچ بیمه ای هم هزینه داروهارو تایید نمیکرد. خودمونم وضع مالی خوبی نداشتیم. خلاصه با اصراروگریه، شوهرم رو راضی کردم که به یکی ازمرکز ناباروری دولتی مراجعه کنیم.

اونجا همه پرونده هامون رو نگاه کردن و گفتن باید سه تا چهار بار آی یو آی بشی. دفعه اول تعداد تخمک هام خیلی زیاد بود. بهم گفتن کنسل! احتمال این که تخمدان هات بترکن زیاده. فقط برو خونه و استراحت کن!

 دفعه دوم آی یو آی انجام شد، جنین هم تشکیل شد، اما خیلی زود ( یعنی قبل این که برم آزمایش بدم) سقط شد!

دفعه سوم هم بازکنسل شد. بعد خودم رفتم با دکترصحبت کردم گفتم دیگه نمیخوام آی یو آی بشم. منو آی وی اف کنید.

اونها هم توی پرونده م نوشتن به اصرار بیمار، پروتکل درمانی آی وی اف را انجام می دهیم.  

بعداز تخمک کشی، ۳ تا بسته جنین برام تشکیل شد. دفعه اول که انتقال دادم، فکر میکردم جواب آزمایشم حتما مثبت میشه. کاملاً خودمو باردار تصور میکردم. اما بعد۱۴روزکه آزمایش دادم، منفی بود. گفتم حتما اشتباه شده. چندروز بعد دوباره رفتم آزمایش دادم اما بازم منفی بود.

بعد چند ماه، بسته دوم رو انتقال دادم. اونم منفی شد!

بعد انتقالِ بسته سوم، به شوهرم گفتم این آخرین بسته ست! بیا توی مشهد بمونیم؛ شاید این دفعه بشه …

نوزده روز توی یکی ازمسافرخونه های مشهد موندیم … خیلی روزهای سختی بود؛ و متاسفانه اینبار هم منفی شد …

کلا ناامید شده بودم …. چهارماه کارِ هرروزم شده بود گریه …. هرچی پس انداز داشتیم، تو این مسیر خرج کرده بودیم؛ دیگه پولی هم نداشتیم …  بعد ازمدتی، دوباره با التماس و خواهش وگریه به شوهرم گفتم باید این دفعه بریم مرکز نوین.

خلاصه با اصرار، بالاخره شوهرم راضی شد. اومدیم مرکز درمان ناباروری نوین. اینجا هم دوباره وارد سیکل درمانی آی وی اف شدم. بعد از تخمک کشی، دو بسته جنین داشتم. بسته اولمو تیرماه سال۹۴ انتقال دادم.

خیلی ناامید بودم. همه ش خودمو برای جواب منفی آزمایشم آماده میکردم. اعصابم داغون بود. میگفتم اینم حتما منفی میشه.

روزآزمایش به کسی نگفتیم که جوابشو امروز میدن. گفتم چون پنجشنبه ست، جوابش رو احتمالا شنبه میدن. ولی عصر که شد، جاریمو فرستادم برای جواب آزمایش. خبری ازش نشد. منم داشتم با شوهرم دردودل میکردم که بازم منفیه حتما. تا اینکه گوشی شوهرم زنگ خورد. صدای بلندِ جاریم که داشت گریه میکرد رو از اونور خط میشنیدم که میگفت داداش داداش مثبته! این دفعه هست!

یک لحظه شوک بهم وارد شد. نمیدونستم چیکارکنم. خیلی روزسختی بود…

بعد از ۹ سال! خدایاشکرت! این همه دوندگی بی ثمر نبود… دخترم اسفند۹۴ به دنیا اومد. اصلا باور نمیکردم که منم بالاخره مادرشدم!

دخترم یک سال و نیم بود که متوجه شدم یه مدتیه حالم اصلاخوب نیست. چندتا دکتر هم رفتم اما اصلا نفهمیدن چرا اینطوری شدم … خیلی رنگ و رو پریده شده بودم. جاریم بهم شک کرده بود. برام بیبی چک خرید. منم کلی دعواش کردم، گفتم احتمالا این از معده م باشه، چون هرچی میخوردم دچارحالت تهوع میشدم. بعد با اصرارِ اون، رفتم تست گذاشتم. فوراً دوتا خط قرمزِ پررنگ افتاد رو صفحه ش!

خدایا من که این همه دوندگی کرده بودم و ازدعای خیرِمردم بهم بچه دادی، مگه میشه خودم طبیعی باردار شده باشم؟

اصلا غیرقابل باور بود! وقتی رفتم سونو، بچم نزدیک به دوماهش بود! قلبشم تشکیل شده بود …

الان دخترم ۷سالشه و پسرم که طبیعی باردارشدم، ۵سالشه ….

خدایا هزاران بار شکرت !

دوست من!

خدا همیشه کنارته … فقط باید صبور باشی …

advanced divider
حالا ما آماده‌ایم تا داستان شمارو بشنویم