این داستان:

سودای مادری

نمیدونین چه حسی داشتم ... خدایا شکرت عاقبت بهم این هدیه رو دادی!
اینجا همیشه امید هست

من سال ۸۹ به طور طبیعی باردار شدم و با خوشحالی از این اتفاق مبارک، هشت ماه رو سپری کردم. اما تو ماه هشتم متاسفانه به لکه بینی افتادم و با تشخیص دکتر شهرستانمون، برام ختم بارداری داده شد. بچه م که بدنیا اومد، سیزده روز کامل بیمارستان بستری بود. روزهای خیلی سختی بهم میگذشت… برای من که اولین بچه م بود و نمی تونستم مهر مادری رو بچشم و بچمو درآغوش بگیرم واقعا انگار سخت ترین آزمون الهی رو پشت سر میگذاشتم … خلاصه خواست خدا نبود که پیشم بمونه و فرشته م آسمونی شد و از جلو چشام پرکشید …

خیلی داغون بودم. افسردگی شدید گرفتم. گروهی از فامیل منو دلداری میدادن و بعضی ها هم با طعنه هاشون انگار خنجر به قلبم میزدن … کلی دکتر رفتم، کلی دارو مصرف کردم، هم گیاهی و هم شیمیایی. ولی هیچ فایده ای نداشت. هرشب کارم گریه کردن کنار قاب عکس دخترم بود. میگفتم خدایا چرا من؟ روزا میرفتم کنار مزارش و باهاش حرف میزدم… فکر میکردم خدا باهام قهرکرده و صدامو نمیشنوه … تا اینکه یه بنده خدایی گفت خب چرا نمیرین یه بچه به فرزندی قبول کنین یا حداقل برید آی وی اف انجام بدید.

 با پرورشگاه تماس گرفتم اما گفتن بچه بهتون تعلق نمیگیره چون باردار میشدین … ناامیدتر شدم. گفتم خب حالا این راه دیگه رو هم امتحان کنم.  این شد که به مرکز نوین مراجعه کردم. با مشورت و تشخیص خانم دکتر، وارد سیکل درمانی ای وی اف شدم. چون تخمک هام خیلی ضعیف بودند، بهم گفتن دیگه طبیعی باردار نمیشی. خلاصه دوره درمان رو گذروندم و تخمک کشی انجام دادم. خداروشکر دوبسته جنین برام تشکیل شد.

بار اول که انتقال دادم، بعد از ۱۴روز جواب آزمایشم منفی شد. داشتم ناامیدتر میشدم، اما گفتم هنوز یه بسته دیگه هست، این رو هم امتحان میکنم. بعد اگه نشدکلا میشینم سرجام. برای بار دوم انتقال دادم. دوباره تا روز آزمایش استراحت کردم. اصلا هم به جواب آزمایش امیدی نداشتم. ته دلم میگفتم بازم منفیه. به همسرم گفتم تو با آزمایشگاه تماس بگیر و جوابشو بپرس.  خلاصه شوهرم تماس گرفت و با صدای افسرده گفت انگار بازم منفیه … گفتم خودم میدونستم … اون لحظه دیگه واقعا همه امیدمو از دست دادم؛ که یکهو پشت تلفن خندید و گفت مامانی! مامان شدنت مبارکمون باشه! یه نینیِ خوشگل داری!!!

اصلا باورم نمیشد! بعد از ده سال! یعنی میشه من که همه مسیرها رو رفتم و نتیجه ای نگرفتم … از خوشحالی جیغ زدم و اشکام سرازیر شد … نمیدونین چه حسی داشتم … خدایا شکرت عاقبت بهم این هدیه رو دادی!

این حس قشنگ رو اول از همه مدیون خدا هستم و شاکر نعمتی که بهم داده و بعد از اون هم مرهون زحمات خانم دکتر منصوری عزیز و پرسنل مرکز نوین که در این مسیر سخت، همراه و یاری رسانم بودند.

الان دخترم ۴ساله شده و برای بار دوم آی وی اف کردم و یه توراهی دارم.

دوستان عزیزم،

من هر کسی رو تو این راه دشوار می بینم بهش میگم ناامید نشو و مسیر درمانت رو توی مرکز ادامه بده …  شمایی که پیامم رو میخونی بهت پیشنهاد میکنم هیچوقت با بار اول یا دوم نتیجه نگرفتن، ناامید نشو! تو اول خدارو داری و بعد هم تلاش های دلسوزانه و موثر خانم دکتر … این مسیر ارزش امتحان کردن داره، تا انشالله این حس قشنگ مادرانگی رو تجربه کنی💐

به امید مادر شدن تک تک شما عزیزان❤️

advanced divider
حالا ما آماده‌ایم تا داستان شمارو بشنویم