این داستان:

تولد یک رویای شیرین

خیلی جاها اشک ریختم؛ خیلی وقتا تو اوج ناامیدی بودم ...
اینجا همیشه امید هست

من هشت ساله که ازدواج کردم. چون دوتا از خواهرم مشکل نازایی داشتند و منم همیشه نگران این مساله بودم، از همون اول که عقد کردیم جلوگیری نداشتم.

اما متاسفانه هر چه گذشت، من حامله نشدم. توی شهر خودمون چندسال زیر نظر دکتر بودم ولی بی فایده بود. به یه دکتر توی تهران مراجعه کردم باز هم هیچ نتیجه ای نداشت. یکبار هم تو تهران آی یو آی انجام دادم، متاسفانه منفی شد.

تا اینکه تقریبا سه سال و نیم پیش، یکی از دوستام که عمه ش اومده بود مرکز نوین، اینجا رو به منم معرفی کرد. خلاصه منم اومدم و پرونده تشکیل دادم. همون بار اول که خانم دکتر منصوری مدارک منو دیدن گفتن آی وی اف.

وارد سیکل درمانی آی وی اف شدم و بعد از مصرف داروها، عمل تخمک کشی انجام شد. کلا یک بسته جنین داشتم. بعد از ۶ ماه اونو برام انتقال دادند. ۴ تا جنین بود، ولی متاسفانه منفی شد.

اینقدر حالم بد بود و ناامید شده بودم که گفتم دیگه دکتر نمیرم. بازم شوهرم منو راضی کرد و گفت بیا یه بار دیگه شانسمون رو امتحان کنیم. دوباره اومدم. اینبار عمل هیستروسکوپی شدم و بعد تخمک کشی انجام دادم. قبل انتقال، دکتر گفت باید سونو در آب انجام بدی. اونجا بهم گفتن وضعیت رحم ت خوبه. با همین حرف هم من کلی خوشحال شدم؛ انگار دلم خیلی روشن بود. تا اینکه  ۲۹مرداد پارسال، دوتا جنین و ۳۱ مرداد یک جنین دیگه برام انتقال دادند و بعدش برگشتم شهرمون.

بعد از سیزده روز،  بیبی چک گذاشتم و مثبت شد! … باورم نمیشد… فقط گریه میکردم … همون روز رفتم آزمایش دادم. اینقدر هیجان زده بودم که تا جواب آزمایشم بیاد، دوباره یه بیبی چک دیگه گذاشتم… بازم مثبت شد … توی پوست خودم نمیگنجیدم … بی صبرانه منتظر جواب آزمایش بودم؛ چون شنیده بودم بیبی چک گاهی جوابش دقیق نیست. تا روز بعد که جواب آزمایشم اومد، من کلی استرس داشتم. روز بعد، خواهرمو فرستادم که بره جواب آزمایشمو بگیره. وقتی اومد و معلوم شد جواب آزمایشم مثبته، دیگه کل خانواده گریه میکردیم از خوشحالی زیاد ….

همه چی داشت خوب پیش میرفت که یه روز توی شهریورماه، من یکهو به خونریزی شدید افتادم. گریه میکردم که نکنه خدایی نکرده بچه م سقط شده باشه. با هراس رفتم بیمارستان و بعد از کلی سونو و آزمایش، گفتن دوقلو حامله ای؛ متاسفانه یکیشون رشد نکرده، ولی اون یکی دیگه سالمه. این خونریزی هم بخاطر همونه که رشد نکرده. خلاصه دوبار من خونریزی داشتم و تو اون دوران از استرس و نگرانی مُردم و زنده شدم.

روزی که بالاخره بعد از اینهمه انتظار، دخترم بدنیا اومد بازم از خوشحالی زیاد اشک ریختم …. باورم نمیشد که مامان شدم … الان با اینکه دخترم سه ماهه شده، هنوزم گاهی مثه یه رویای شیرین برام ناباورانه ست… چون خیلی اذیت شدم تو این مسیر… از این دکتر به اون دکتر … خیلی جاها اشک ریختم؛ خیلی وقتا تو اوج ناامیدی بودم …

میخام بگم هیچوقت ناامید نشین. خدا خودش به وقتش یه جوری درست میکنه که باورت نمیشه… امیدوارم بحق امام رضا که هر کی منتظر بچه ست، خدا هر چه زودتر دامنش رو سبز کنه؛ و همین خوشحالی که به دل من داد رو صدبرابرش کنه و بهش بده.

در آخر، ممنونم از خانم دکتر منصوری، کادر پزشکی و کل پرسنل مرکز نوین. خدا از همه تون راضی باشه. دوستتون دارم ❤️

advanced divider
حالا ما آماده‌ایم تا داستان شمارو بشنویم