این داستان:

در ناامیدی، بسی امید است

من و همسر مهربانم بالاخره به آرزوی همیشگیمون رسیدیم. شما هم هرگز ناامید نشید ...
اینجا همیشه امید هست

دوازده سال از زندگی مشترکمون میگذشت و ما نتونسته بودیم بچه دار بشیم. بارها دکتر رفتم و دارو مصرف کردم، اما هیچ فایده ای نداشت. بیشتر از درد خودم، سوالات دیگران که ” باردار نیستی؟” عذابم میداد. تا اینکه یکی از پزشکان مطرح مشهد، کلینیک نوین رو بهم معرفی کردند. و منم بدون تعلل اومدم و تشکیل پرونده دادم.

دکترمنصوری پرونده هامو دیدن و گفتن باید آی یو آی انجام بدم. وارد سیکل درمانی آی یو آی شدم. این پروسه موفقیت آمیز بود و من بعد دوازده سال، باردار شدم. از خوشحالی فقط گریه می کردم. من و همسرم چه رویاها و آرزوهایی داشتیم ….

روزی که برای شنیدن ضربان قلبش پیش خانم دکتر منصوری رفتم، بهم گفتن قلبش تشکیل نشده! فقط ساک حاملگی دیده میشه و جنینی توش نیست…. انگار دنیا رو سرم خراب شد. دلم میخواست بمیرم و این خبرو به همسرم ندم. بعد از دوازده سال حالا که نور امیدی تابیده بود به قلبمون، چرا باید این اتفاق می افتاد؟… کاخ آرزوهام نابود شد.

تا مدتی حالم بد بود. مدام گریه میکردم. اما شش ماه بعد، به خودم اومدم و گفتم نه نباید ناامید باشم؛ خدای مهربون هوامو داره. این یه اتفاق بوده. همیشه که نمیشه بد بیاری … اینبار با مشورت تیم پزشکی مرکز، وارد سیکل آی وی اف شدم.

بعد از تخمک کشی، دو بسته جنین برام تشکیل شد. بسته اول رو که انتقال دادم، باردار شدم.

دوماه گذشت … اینبار من و همسرم صدای ضربان قلبشم شنیدیم! هردومون مثه ابر بهار گریه میکردیم از شادی…

هنوز سه ماه نشده بود که یک شب خونریزی شدیدی کردم. سه شب بستری بودم و برای بار دوم، بچه ام از بین رفت…

حالا من مونده بودم و شهرِ غریب و یه دنیا غم که رو قلبم سنگینی میکرد. سخت میگذشت اون لحظات …

امیدم دیگه فقط به آخرین بسته ی جنینم بود. اما اونم سه ماه بعد که انتقال دادم، جوابش منفی شد.

فقط خدا میدونه چی به من گذشت. خانواده همسرم بهم بی توجهی میکردن؛ درشرایطی که بسیار به حمایتشون نیاز داشتم.

ماه ها گذشت. من تصمیم خودمو گرفتم و مطمئن بودم خداوند اینبار ناامیدم نمیکنه. با عشقِ بیشتری جلو رفتم.کمر همتو بستم. به همسرم گفتم من مطمئنم اینبار نتیجه میگیرم. خدا مهربونه. دشمن من که نیست. همه ش یه اتفاق بوده.

دوباره وارد دوره درمانی آی وی اف شدم. روحیه ام خیلی بالا بود. اینبار بعد از تخمک کشی، سه بسته جنین داشتم. یکی رو دو ماه بعد از تخمک کشی انتقال دادم. و نتیجه اش شد پسرم که الان یازده سالشه…

دنیا با اومدن پسرم خیلی قشنگ شد… انگار تمام خلاء های زندگیمو با حضورش پُر کرد.

من هنوز دوتا بسته دیگه هم داشتم. راستش همیشه ناراحت تنهایی پسرم بودم. این شد که ده سال بعد از تولد پسرم، دوباره به مرکز مراجعه کردم که اون بسته جنین های باقیمونده رو انتقال بدم. برام چهار تا جنین گذاشتن که اتفاقا سه تاش گرفت و من سه قلو باردارشدم. ولی یکی از قل ها قلبش تشکیل نشد و سقط شد.

نه ماه بعد، من صاحب یه دوقلوی دختر و پسر شدم. حالا احساس میکنم خوشبخترین آدم روی زمینم…

وقتی به گذشته برمی گردم و می بینم تو اون شرایط سخت ناامید نشدم، به خودم میبالم. همیشه از خدای مهربان هم تشکر میکنم که به من

اراده داد و منو تو این راه تنها نذاشت.

بعدها من خیلی از اقوام و دوستان رو برای آی وی اف راهنمایی کردم که اتفاقا نتیجه هم گرفتند.

از پرسنل خوب و زحمتکش نوین هم خیلی ممنونم. هروقت از کوثر هشت رد میشم، میگم خدا خیرتون بده؛ زندگی منو نجات دادین.

من الان سه تا دسته گل دارم که خداوند با دستان پرتوان خانم دکترمنصوری و دیگر پزشکان نوین بهم هدیه داده.

درپایان می خوام بگم: خانم ها و آقایان محترم؛ هرگز ناامید نشید، هرگز!

ما الان بیست و سه سال که از زندگی مشترکمون میگذره و دوتا پسر داریم و یک دختردوقلوهای شیرین من حالا یکسال و نیمه هستن.

بارها تو این راه زمین خوردم، اما با ایمانی که به خدا داشتم باز بلند شدم. زمزمه ام این بود که خدا همیشه امتحان نمیکنه. میرسه روزی که نوبت من بشه. و امروز، نویدِ به ثمر رسیدنِ همون امید هست…

من و همسر مهربانم بالاخره به آرزوی همیشگیمون رسیدیم. شما هم هرگز ناامید نشید …

advanced divider
حالا ما آماده‌ایم تا داستان شمارو بشنویم